شیطون بلایه مامان
پسرک نازم. روزها تند و تند میگذرن و ما با هم داریم رو به جلو پیش میریم.سر مامانی خیلی شلوغه عزیزم.دوره جدید کلاسامون دوباره شروع شده و بازم این مامان وقت سر خواروندن نداره. یعنی عزیزکم.بیشتر وقتم در اختیار خودته و باید هر لحظه پیشت باشم.زمانی هم که تو داری کارتون نگاه میکنی،به توصیه دوستان میام که یه سری به وبت بزنم و برات یکمی از روزانه ها بگم.یهو عین فرفره خودتو بهم میرسونی و رویه سرم خراب میشی و منو پشیمون میکنی از هر چی وبلاگ نویسی. امروز که یواشکی در حالیکه تو مشغول نگاه کردن به کارتون " حسنی نگو یه دسته گل " بودی ،رفتم سراغ لب تاب و سرم گرم شده بود ،یکهو تو پریدی جلومو و با ذوق گفتی: اینجا بودی مامان کلک و نشستی رو...