پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قند عسل مامان و بابا

شیطون بلایه مامان

پسرک نازم. روزها تند و تند میگذرن و ما با هم داریم رو به جلو پیش میریم.سر مامانی خیلی شلوغه عزیزم.دوره جدید کلاسامون دوباره شروع شده و بازم این مامان وقت سر خواروندن نداره. یعنی عزیزکم.بیشتر وقتم در اختیار خودته و باید هر لحظه پیشت باشم.زمانی هم که تو داری کارتون نگاه میکنی،به توصیه دوستان میام که یه سری به وبت بزنم و برات یکمی از روزانه ها بگم.یهو عین فرفره خودتو بهم میرسونی و رویه سرم خراب میشی و منو پشیمون میکنی از هر چی وبلاگ نویسی. امروز که یواشکی در حالیکه تو مشغول نگاه کردن به کارتون " حسنی نگو یه دسته گل " بودی ،رفتم سراغ لب تاب و سرم گرم شده بود ،یکهو تو پریدی جلومو و با ذوق گفتی: اینجا بودی مامان کلک و نشستی رو...
23 شهريور 1391

آخه چرا

پسر قند عسل مامان اینروزا ورد زبونت آخه چرا شده.چه با مربوط و چه بی مربوط واسه هرچی میپرسی:آخه چرا مامان؟ میگم پسرم شبه.بالا و پایین نپر.همسایمون میاد بالاها میگی: آخه چرا مامان همسایمون میاد بالا؟ مامان:چون و بالا و پایین میپری پارسا: آخه چرا مامان من بالا و پایین میپرم؟ مامان:آخه شیطونی پارسا: آخه چرا مامان من شیطونم؟ مامان:چون انرژی داری و کوچولویی پارسا: آخه چرا من کوچولو ام مامان؟ مامان:پارسا گلی چرا اینقدر سوال میکنی پارسا: آخه چرا اینقدر سوال میکنم ؟ . . . . و این روند همینطور ادامه داره و ادامه داره تا من کف میکنم و گاهی اصلا میمونم که چی بگم تا تو یه سوال دیگه ن...
11 شهريور 1391

آخرین پست مرداد

سلام قند عسل مامان پسر خوبم،شهریور ماه رسید و من نتونستم مطالب مرداد ماه رو جمع و جور کنم و حالا که دو روز از شهریور گذشته بالاخره موفق شدم که بشینم و از آخرین روزایه مرداد بگم جیگر طلا. البته بگم که این پست یکی از اون پستهایه شلوغ و پلوغ و درهم و برهمه.چون قراره کلا از همه چیز توش بنویسم. و اما ادامه مطالب   عزیز دلکم.روز پنجشنبه با دوستان برنامه سفر گذاشتیم به چالوس و فکر کردیم که قراره خیلی خوش بگذره. ولی فقط زمانی باید رفت چالوس که قرار باشه بری کوه و ییلاق و جنگل،نه دریااااااااا.دریایه مازندران. وقتی که کوچولوتر بودی،پنج ماهت بود.برایه عروسی سلمان رفته بودیم چالوس و بعد از اون هم رفتیم ییلاق خاله مهری عزیز.خیلی خوب...
2 شهريور 1391
1